آرزوهایم

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم/عاشق نمیشوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود/بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز/صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست/عمریست که در هوای تو می سوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست/شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه ی طوفان روزگار/ جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر/با کسی فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سرّ غمش بر سر زبان/لب می گزد چو غنچه ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب/ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی/تا بشنوی نوای غزل های دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار/این کار توست،من همه جور تو می کشم


زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب ومست / پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی دردست
نرگسش عربده جوی ولبش افسون کنان / دوش وقت صحر به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد به آواز حزین /که ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست؟
عاشقی را که چنین باده ی شب گیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بردردکشان خرده مگیر / که ندادند به ازاین تحفه به ما روزالست
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگرازخمر بهشت بود وگرازباده ی مست
خنده ی جام می وزلف گره گیرنگار /ای بسا توبه که چون توبه ی حافظ بشکست

دســـتم به آرزوهایم نمی رســــد

آرزوهایـــم بسیــــار دورنـــد...

ولی درختــــــ سبز صبرم می گوید:

امیدی هستــــــ...خدایی هستـــــ...

این بـــار برای رسیدن به آرزوهایـــــم

یک صندلی زیر پایم می گــــذارم

شایـــد این بار دستم به آرزوهایم برسد ...



گل من...

شاید از تمام هستیم جز یه شاخه گل نمونه

شاید این روزها نزاره جسم من زنده بمونه

شایدهم مثل یه درویش کنج یک دیوار بپوسم
که اون لحظه آخرین یادگاریتو می بوسم

تا به اون روز که بیایی چشم به راه تو می مونم
یه روزی عاشق نبودم ولی الآن خوب می دونم

راستی اون شاخه ی گل که گفته بودم، آب نداره
گفته جون نمیده تا که برسه دست ستاره

می دونم ستاره دارم توی آسمون آبی
که حتی خورشید کنارش کم میاره از زیبایی

مهدی جان بیا یه روزی تا همه هستی ببینند
تا که مظلوم و ستمگر روز امروز را ببینند

اونا که به من خندیدند نمی بخشم تا بگریند
من چه زجه ها کشیدم تا بگویم که می آید

برو ای یار ...

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک ریزان هوس دامن مادر کردم

شیر مردا/ مولانا
چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ
همه دیوند که ابلیس بود مهترشان

همه قلبند و سیه چون بزنی بر سر سنگ
هین چرا غره شدستی تو به سیم و زرشان

شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان
برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان

 

من خود آن سیزدهم/ شهریار
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

پدرت گـوهـر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

 

قراضه چین/  مولانا
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند

رفع زحمت

شعرهای زیبا از مریم حیدرزاده

 رفع زحمت

حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم

انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم

وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا

دارم به این بدقولیت دیریست عادت می کنم

چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست

تقدیر ویران می کنم من هم مرمت می کنم

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین

من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم

نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت

هرجای دنیا که روم احساس غربت می کنم

بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم

یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

هرچند اندک باشد آن را با تو قسمت می کنم

خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت می کنم

 

یک فکر دیگر

امشب تمام خويش را از غصه پرپر ميكنم

گلدان زرد ياد را با تو معطر ميكنم

تو رفته اي و رفتنت يك اتفاق ساده نيست

ناچار اين پرواز را اين بار باور ميكنم

يك عهد بستم با خودم وقتي بيايي پيش من

يه احترام رجعتت من ناز کمتر مي کنم

يك شب اگر گفتي برو ديگر ز دستت خسته ام

آن شب براي خلوتت يك فكر ديگر ميكنم

صحن نگاهت را به روي اشتياقم باز کن

من هم ضريح عشق را غرق کبوتر ميكنم

شعريست باغ چشم تو غرق سكوت و آرزو

يك روز من اين شعر را تا آخر از بر ميكنم

گر چه شكستي عهد را مثل غرور ترد من

اما چنان ديوانه ام که با غمت سر ميكنم

زيبا خدا پشت و پناه چشمهاي عاشقت

با اشك و تكرار و دعا راه تو را تر ميكنم

 

لالایی
لالا لالا گل ریحون
دوتا فال و دوتا فنجون

توی فنجون تو لیلی
تو خط فال من مجنون

لالا لالا گل خشخاش
چه نازی داره تو چشماش

پر از نقاشیه خوابت
تو تنها فکر اونا باش

لالا لالا گل پونه
گل خوش رنگ بابونه

دیگه هیچکس تو این دنیا
سر قولش نمیمونه

لالا لالا شبه دیره
بببین ماهو داره میره

هزارتا قصه هم گفتم
چرا خوابت نمیگیره؟؟

لالا لالا گل لاله
نبینم رویاهات کاله

فرشته مثل تو پاکه
فقط فرقش دوتا باله

لالا لالا گل رعنا
میخواد بارون بیاد اینجا

کی گفته تو ازم دوری ؟؟
ببین نزدیکتم حالا

لالا لالا گل پسته
نشی از این روزا خسته

چقد خوابی که میشینه
تو چشمای تو خوشبخته

لالا لالا گل مریم
نشینه تو چشات شبنم

یه عمره من فقط هرشب
واسه تو آرزو کردم

لالا لالا گل پونه
کلاغ آخر رسید خونه

یکی پیدا میشه یه شب
سر هر قولی میمونه

لالا لالا گل زردم
چراغارم خاموش کردم

بخواب که مثل پروانه
خودم دور تو میگردم

 

#اندوه#

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا به دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل دریا ریزم ؟

غم من لیک غمی غمناک است

نه چراغ چشم گرگي پير
نه نفسهاي غريب كارواني خسته و گمراه
مانده دشت بيكران خلوت و خاموش
زير باراني كه ساعتهاست مي بارد
در شب ديوانه ي غمگين
كه چو دشت او هم دل افسرده اي دارد
در شب ديوانه ي غمگين
مانده دشت بيكران در زير باران ، آهن ، ساعتهاست
همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير
نه صداي پاي اسب رهزني تنها
نه صفير باد ولگردي
نه چراغ چشم گرگي پير
لحظه ي ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام، مستم
باز مي لرزد، دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ
هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست
و آبرويم را نريزي، دل
اي نخورده مست
لحظه‌ي ديدار نزديك است 

گریه نکن .....

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

 

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

 

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

 

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

 

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

 

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

 

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

 

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه

مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

 

 

شاید دیگه نبینمت گریه نکن      به خاطر جداییمون گریه نکن

بزار که خوب نگات کنم گریه نکن

                                              به خاطر تنهاییمون گریه نکن

منم مثل تو دلگیرم              منم بی عشق میمیرم گریه نکن

منم مثل تو غمگینم             یه روز دستاتو میگیرم گریه نکن

شک نکن بی تو میمیرم

باورم کن عاشقترینم

                             یه روز دستاتو میگیرم گریه نکن

هر جا باشم کنارتم      هرجا باشم بیادتم

گریه نکن غصه نخور     من همیشه کنارتم


 

بیا به جنگ تن به تن

بازم اشکای چشمام مث آب روونه

آدم با چه امیدی تو این دنیا بمونه

 

دیگه با چه غروری بگم خیلی صبورم

مگه میشه تو گریه بگم مست غرورم

 

صدام کن که دوباره بشم عاشق عاشق

بیام با یه اشاره ، بیام با یه اشاره

یه اشاره یه اشاره یه اشاره

 

تو قلبت کی عزیزتر شده از من

کی اومده که بدت اومده از من

 

کنار تو همش عشقه تو حرفام

چقدر پیش تو آروم میشه دنیام

چقدر پیش تو آروم میشه دنیام

 

صدام کن که دوباره بشم عاشق عاشق

بیام با یه اشاره ، بیام با یه اشاره

یه اشاره یه اشاره یه اشاره

 

خیال کردی دل من ، دل ساده ی عاشق

از این شاخه به اون شاخه پریده

 

دل ساده ی عاشق دیگه بی تو، تو دنیا

یه شب خواب خوش عشق رو ندیده

 

تو قلبت کی عزیزتر شده از من

کی اومده که بدت اومده از من

 

کنار تو همش عشقه تو حرفام

چقدر پیش تو آروم میشه دنیام

چقدر پیش تو آروم میشه دنیام

 

صدام کن که دوباره بشم عاشق عاشق

بیام با یه اشاره ، بیام با یه اشاره

یه اشاره یه اشاره یه اشاره

 

 

همین امشب فقط، امشب فقط، هم بغض من باش
همین امشب فقط، مثل خود عاشق شدن باش
در آوار همه آیینه ها، تکرار من باش
همین امشب کلید قفل این زندون تن باش

رو گلدون رفاقت، بریز عطر سخاوت، بپاش رنگ طراوت

ای جان جانان، ای درد و درمان
ای سخت و آسان، آغاز و پایان

ببار ای ابرکم، بر من ببار و تازه تر شو
ببار و قطره قطره، نم نمک، آزاده تر شو
تو این باغ پر از برگ و پر از خواب ستاره

اگه پر میوه ای، پر سایه ای، افتاده تر شو

رو گلدون رفاقت، بریز عطر سخاوت، بپاش رنگ طراوت

ای جان جانان، ای درد و درمان
ای سخت و آسان، آغاز و پایان

امشب ببین که دست من عطر تو رو کم میاره
امشب همین ترانه هم نفس نفس دوستت داره

صدا صدا صدای من

به وسعت یکی شدن
بیا بیا شکن شکن

بیا به جنگ تن به تن

بیا به جنگ تن به تن

ببار ای ابرکم، بر من ببار و تازه تر شو
ببار و قطره قطره، نم نمک، آزاده تر شو
تو این باغ پر از برگ و پر از خواب ستاره

اگه پر میوه ای، پر سایه ای، افتاده تر شو

رو گلدون رفاقت، بریز عطر سخاوت، بپاش رنگ طراوت

ای جان جانان، ای درد و درمان
ای سخت و آسان، آغاز و پایان

زندگی آب روانیست، که بد نیست،

آمدي از راه دوری تنگ زیبای بلوری
آمدی دیدی دلم را خسته در کنج صبوری
وقت تاریکای جاده با تو یک فانوس آمد
تشنه بودم قطره ای را با تو اقیانوس آمد
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم
غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم
پیش تو از یاد بردم روزهای سختیم را
عشق مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختیم را
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولدچو با جامش لبم تركرد خندید
غمم را چون سبكتر كرد خندید
پیاله در پیاله جام در جام
دلم را چون که خوشتركرد

زندگی آب روانیست، که بد نیست،

سرش بر سرِ سنگی بخورد

تا که یادش نرود سنگ همیشه سنگ است...

زندگی خیره شدن هاي دو چشم است،

به هنگام سحر...

زندگی دلهره و ترسِ تو با بوسۀ من...

زندگی دلخوریت از من و اندیشۀ من...

زندگی نقشِ دو گُل بر تنِ دیوارِ اُتاق...

زندگی صبرِ من و نازِ تو و آمدنِ دیگري از بطن هم آغوشیِ تو...!

و همین لحظه که با من تو سخن میگویی,

که مرا می بوسی...

که من از خواب پریدم، وکنارم نه تو بودي و نه آن وسوسۀ بوسۀ تو...

زندگی شکلِ طنابیست که از سقف قرار است زِ هجرِ تو بیاوزم من...

که تو در جمعِ من و من همه منهاي تواَم